نتایج جستجو برای عبارت :

می گویم از کنار زیارت نرفته ها

می گویم از کنار زیارت نرفته هابالا گرفته کار زیارت نرفته هااشک و نگاه حسرت و تصویر کربلااین است روزگار زیارت نرفته هاامسال اربعین همه رفتند و مانده بودهیات در انحصار زیارت نرفته هاانگار بین هیات ما هم نشسته بودزهرا (س) به انتظار زیارت نرفته هادر روز اربعین همه ما را شناختندبا نام مستعار زیارت نرفته هااما هزار مرتبه شکر خدا که هستمشهد در اختیار زیارت نرفته هاباب الحسین (ع) قسمت آنان که رفته اندباب الرضا قرار زیارت نرفته هاغم میخورم برای دل
مَلی و راه‌های نرفته‌اش فیلمی به کارگردانی و نویسندگی تهمینه میلانی و تهیه‌ کنندگی محمد نیک‌ بین محصول سال 1395 است . این فیلم از تاریخ 22 شهریور 1396 در سینماهای ایران اکران میشود و بزودی هم در شبکه ها خانگی راه پیدا میکند . ملی و هزار راه نرفته داستان دختری جوان و کم تجربه به نام «ملیحه» است که با ازدواجی نادرست و بدون رضایت خانواده با جوانی به نام سیامک (با بازی میلاد کی مرام) دچار مشکلاتی می شود . میلاد کی مرام ، ماهور الوند ، السا فیروزآذر ، ج
جنگ ، خون ، مرگ ، عزا ، اضطراب ، ترس ، نا امیدی ، غم ، سوز ، وحشت  ...
هزاران واژه ی تلخ لبریز شده در روز هایمان ، در سال های جوانی مان ، و گویا هیچ راه نجاتی یا حتی فراری نیست !  اعتراض میکنی ؟ میمیری ! درس میخوانی ، دنبال کار میگردی ، پیدا نمیشود ، قصد ِ پناه میکنی ، بلیط میگیری ، خداحافاظی میکنی ، نرفته دلتنگ میشوی ، نرفته غریب میشوی ، نرفته اشک میشوی ، از گِیت رد میشوی ، میپری .. میرسی ؟ نه ! میمیری ... با کدام عدل و منطق و رحمی به اینجا رسیدیم ؟ مگ
 
 
هنوز دردها یادم نرفته است.
هنوز روضه‌ی حضرت زهرا که می‌شنوم،
یادم می‌آید به تلخی، که برایم روضه خواندی و
چند روز بعد سیلی تو بر صورتم...
هنوز یادم نرفته است قدرت دست‌هایت را روزها پس از دیگری.
 
 
#نه_به_خشونت_علیه_زنان
می گویم از کنار زیارت نرفته هابالا گرفته کار زیارت نرفته هااشک و نگاه حسرت و تصویر کربلااین است روزگار زیارت نرفته ها...اما هزار مرتبه شکر خدا که هستمشهد در اختیار زیارت نرفته هاباب الحسین (ع) قسمت آنان که رفته اندباب الرضا قرار زیارت نرفته ها...گفتند شاعران همه از حال زائراناین هم به افتخار زیارت نرفته ها“علی رضایی”

بیستایی
آدمی که زیر بارون میره و با لباس خیس بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته خیلی فرق میکنه .
آدمی که حتی با چتر زیر بارون میره و بدون هیچ رطوبتی بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته هم فرق میکنه .
آدمی که سفری سخت و تنها یا راحت و دستجمعی میره و بر میگرده با آدمی که سفر نرفته خیلی فرق میکنه.
آدمی که توی بازاری وارد میشه و ضرر هم میکنه (درسته چیزی رو از دست داده ولی) با آدمی که تا حالا وارد بازار نشده خیلی فرق داره.
سفر رو باید رفت ،
چراکه تمام بهشت ه
می گویم از کنار زیارت نرفته ها
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها
اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا
این است روزگار زیارت نرفته ها
امسال اربعین همه رفتند و مانده بود
هیات در انحصار زیارت نرفته ها
انگار بین هیات ماهم نشسته بود
زهرا به انتظار زیارت نرفته ها
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار «زیارت نرفته ها»
اما هزارمرتبه شکر خدا که هست
مشهد در اختیار زیارت نرفته ها
باب الحسین قسمت آنانکه رفته اند
باب الرضا قرار زیارت نرفته ها
گفتند شاعران هم
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از حنجره ا
می‌دونید، یه قسمت خیلی جالب زندگی‌ای که توش به پروردگار واحدی اعتقاد داری، اینه که بن‌بست معنا نداره. یعنی من تو سخت‌ترین شرایط حتی وقتی می‌خوام تو دل خودم غر بزنم و بگم «دیگه هیچ کاری از دستت برنمیاد»، نمی‌تونم!
به محض این که می‌خوام اینو بگم، راه‌های نرفته میان جلوی چشمم. اونم نه راه‌های نرفته‌ای که خیلی سخت و عجیب و طاقت‌فرسا باشن، نه، همین یه سری راه‌حل‌های معمولی.
+ البته گاهی انقدر خسته‌ام که حوصلهٔ همین راه‌های معمولی رو هم ن
هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت فاطمیون، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. «سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از
میگویم ازکنار زیارت نرفته ها
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها
 
اشک ونگاه حسرت وتصویرکربلا
این است روزگار زیارت نرفته ها
 
کم میشود اگرچه به انواع مختلف
هرسال از شمار زیارت نرفته ها
 
اماهنوزاین«منِ»بیچاره مانده است
در جمع بی قرار زیارت نرفته ها
 
امسال اربعین همه رفتندومانده بود
هیات در انحصار زیارت نرفته ها
 
انگار بین هیات ماهم نشسته بود 
زهرا(س)به انتظارزیارت نرفته ها
 
در روز اربعین همه ماراشناختند
با نام مستعار «زیارت نرفته ها»
 
اما ه
علیرضا فیروزجاه، نفر دوم مسابقات جهانی شطرنج 2019، با پرچم فیده در مسابقات حاضر بود.
میترا حجازی‌پور، بدون حجاب اسلامی در مسابقات قهرمانی شطرنج جهان شرکت کرد و از تیم ملی هم کنار گذاشته شد.
کیمیا علیزاده، دارندۀ مدال برنز المپیک، اعلام کرده به ایران بر نخواهد گشت و با پرچم کشور دیگری در المپیک حاضر خواهد بود.
سه گزارۀ بالا، به معنای شروع موج جدیدی از مهاجرت‌هاست. اگر تا پیش از این، موج مهاجرت‌های از سر بدبختی و بیچارگی، به امید داشتن یک زند
متأثرم چرا حرم نرفته‌ام
♦️در ایامی که امام در مدرسه علوی اقامت داشتند یک شب _ ساعت ده مورخ 19 بهمن 57 به طور ناشناس با ایشان و مرحوم شهید عراقی به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) رفتیم. البته قبلاً به مسؤولین حرم گفته شده بود حرم را خلوت کنند. اما آن‌ها نمی‏‌دانستند قضیه چیست؛ لذا تا مردم خبردار شدند امام زیارت‌شان را کرده بودند. امام در دو سه روز اولی که از پاریس تشریف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم که در این چند روز که به ایران آمده ام هنوز به
آقای س مسیحی آشوری بود. چند سال با دو تا سگش کنار بلوک ما توی مینی بوس زندگی کرد. 
اوایل که اومده بود، یه حس تردیدی توی دلم نسبت بهش داشتم اما، کم‌کم رفیق شدیم و حضورش در چند قدمی خونه بهمون احساس آرامش و امنیت میداد. توی زمین خالی کنار بلوک، کلی درخت کاشت و بهشون رسید و بزرگشون کرد.
بعد از یه مدت، شهرداری و نیروی انتظامی با تلفن‌های ناشناسی که بهشون میشد، نسبت بهش حساس شدند و علیرغم تلاش ما و جر و بحث های مداوم جای مینی بوسش را تغییر داد و به ا
شطرنج مدرن و مدون
ماه اول/هفته اول: شاه قلعه نرفته
نیازی به بیان نیست که شاه مهم ترین مهره در شطرنج است لذا حفظ امنیت آن نیز مهم ترین مساله در بازی به حساب می آید. در شرایط معمول شما با داشتن شاهی آسیب پذیر نمی توانید طرح های خود را در صفحه پیاده کنید در عوض باید قسمت عمده توجه خود را به شاهتان معطوف کنید!قلعه رفتن یکی از بهترین روش های امن کردن موقعیت شاه خودی است. شاید این حرکت خصوصا در سطوح بالاتر شطرنج بدیهی به نظر برسد اما استاد بزرگ نایجل د
شطرنج مدرن و مدون
ماه اول/هفته اول: شاه قلعه نرفته
نیازی به بیان نیست که شاه مهم ترین مهره در شطرنج است لذا حفظ امنیت آن نیز مهم ترین مساله در بازی به حساب می آید. در شرایط معمول شما با داشتن شاهی آسیب پذیر نمی توانید طرح های خود را در صفحه پیاده کنید در عوض باید قسمت عمده توجه خود را به شاهتان معطوف کنید!قلعه رفتن یکی از بهترین روش های امن کردن موقعیت شاه خودی است. شاید این حرکت خصوصا در سطوح بالاتر شطرنج بدیهی به نظر برسد اما استاد بزرگ نایجل د
Ch (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت چ می باشد) مانند: Chair, cheese
Ph (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Phone, elephant
Kh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت خ می باشد)مانند: Khazar, kharazmi
Gh (تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ق-غ می باشد)مانند: Ghand, ghorme sabzi
Sh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ش می باشد)مانند: She, share
Zh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ژ می باشد)مانند: Mozhgan, mozhdeh
Gh ( تلفظ این دو حرف در کنار هم بصورت ف می باشد)مانند: Laugh, enough
Th (تلفظ این دو حرف در کنار
نرفته غربتش از یاد، یا رسول اللهز داغ فاطمه فریاد، یا رسول اللهبه ضربه ای درِ آتش گرفته با مسماربه روی دخترت افتاد یارسول الله****چه شد که حُرمت این بیت، در مدینه شکست؟!درِ حریمِ الهی به خشم و کینه شکستچه شد وصیتِ بر دوستی به اهل کسا؟!سه روز بعد شما استخوان سینه شکست***پیام غربت او شد به عاشقان ابلاغکه پر کشید پرستو نیامده از باغشکست شاخه و افتاد سِرّ مُستَودعنشست فاطمه بر خاک، آه از این داغ***برای دفن، تنش دستِ خادمه ماندهبه گاهواره ی او خیره ف
گذشته کامل یا ماضی بعید در زبان ترکی استانبولی برای بیان اعمالی در گذشته است که پیش از یک فعل گذشته انجام گرفته است، مثلا رفته بود، گفته بودم.
حالت مثبت
در زبان ترکی، برای ساختن این زمان، باید ابتدا به بن فعل پسوندهای -miş/-mış/-muş/-müş را اضافه کنیم (مشابه زمان حال کامل). بن فعل با حذف کردن پسوندهای mak/mek از مصدر فعل حاصل می‌شود، برای مثال بن فعل yazmak می‌شود yaz. بعد از آن باید پسوندهای -ti/-tı/-tu/-tü را به آن بچسبانید. در آخر هم شناسه صرفی می‌آید.
در جدول
آدمی که زیر بارون میره و با لباس خیس بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته خیلی فرق میکنه .آدمی که حتی با چتر زیر بارون میره و بدون هیچ رطوبتی بر میگرده با آدمی که زیر بارون نرفته هم فرق میکنه .آدمی که سفری سخت و تنها یا راحت و دستجمعی میره و بر میگرده با آدمی که سفر نرفته خیلی فرق میکنه.آدمی که توی بازاری وارد میشه و ضرر هم میکنه (درسته چیزی رو از دست داده ولی) با آدمی که تا حالا وارد بازار نشده خیلی فرق داره.سفر رو باید رفت ،چراکه تمام بهشت ها تار
شطرنج مدرن و مدون
ماه اول/هفته اول: شاه قلعه نرفته
نیازی به بیان نیست که شاه مهم ترین مهره در شطرنج است لذا حفظ امنیت آن نیز مهم ترین مساله در بازی به حساب می آید. در شرایط معمول شما با داشتن شاهی آسیب پذیر نمی توانید طرح های خود را در صفحه پیاده کنید در عوض باید قسمت عمده توجه خود را به شاهتان معطوف کنید!قلعه رفتن یکی از بهترین روش های امن کردن موقعیت شاه خودی است. شاید این حرکت خصوصا در سطوح بالاتر شطرنج بدیهی به نظر برسد اما استاد بزرگ نایجل د
ارتش َت را به خط کردی 
 
و من را مثل همیشه خط زدی...
 
ما نالایق ها هم روزی به کارت می آییم... 
 
از کودکی شنیدم که برادرتان کریم است... 
 
بخاطر برادرت ما را هم بخر... 
 
پ. ن:گرچه سه ماه پیش کربلا بودم ولی اربعین یه چیز دیگس... بخصوص که تابحال نرفته باشی
 
 
بسم الله
 
به یاد نوجوونی هام محمد نوری گذاشتم و نشستم توی اتاق خونمون تو تهران.جایی که همیشه برام خونه میمونه و جای دیگه ای جاشو نمیگیره.تولد امسال هم گذشت.با کادوهای بامزه و خوش گذرونی ها و آدم های شاید کمتر از سال های پیش ولی درست و حسابی تر.هرچند که آدم همیشه دوست داره چیزی که داره رو باور کنه و باور داشته باشه این بهترین چیزی که میتونه داشته باشه و بهش کلی خوش میگذره.این روزها پر هیجان میگذرند و انگار من بعد این چند سال براش خوب آماده نیست
فکر نمیکنم اصفهان جای دیگ وجود داشته باشه ک لباس بفروشه و من نرفته باشم. یا اونقدر زشتن ک اصلن نمیشه نگاهشون کرد یا بیش از حد گرونن! دارم ب حدی میرسم ک میخام برای عروسی برادر همون هودی مشکیه‌م رو بپوشم و شلوار لی، کفش آل‌استار و موهامم دم اسبی ببندم. تآمآم‍♀️
به نام آفریننده زیبا آفرین
محمد امین حجازی
۸ فروردین ۱۳۹۸
نظریه هایی که اگر درست باشند، باید دنیا را طوری دیگر دید!
خواستیم که کمی از بحث های سیاسی و سخت دوری کنیم درحالی که یکسری نظریه را مرور کنیم که اگر درست باشند، احتمالا کمی بترسید شاید هم در فکر فرو روید!
کسی به ماه نرفته!
تصویر بالا تصویر اچ دی شده ی ماموریت اپولو هست که طی آن آمریکا برای اولین بار به فضا و ماه رفته است. اما مروری می کنیم بر چند نظریه که می گوید ماموریت آپولو دروغ است و کس
آقا اون سری که من رفتم ترکیه واسه کارام رو یادتونه؟
تقریبا چندروز از تولد مامانم گذشته بود و منم از اونجایی که فراموش کرده بودم تولدشو-___________-
براش کلی وسیله آرایشی بهداشتی خریدم(دوس داره:d)
بین اونا دوتا دونه اسپری بدن خیلیییی خوشبو هم گرفتم براش*___*
بعد این از یدونه اش خیلی خوشش اومده و همش از اون استفاده میکنه
و از اونجایی که خیلی دوسش دارم و نمیخوام ی وقت خدایی نکرده عذاب وجدان بگیره که اسراف کرده که یدونه اضافی داره و از این حرفا
تصمیم گرف
آنکه راه بسیاری رفته می‌پندارد که هیچ نرفته، آنکه راه اندکی رفته می‌پندارد بسیار رفته و به آخر خطّ نزدیک است. آخری نیست، هم این و هم آن هیچ است. هیچ کمالی نیست، که هماره پلّه‌ای بالای پلّه‌هاست. لیکن آنکه می‌پندارد هیچ نرفته فروتن است و به بلوغ رسیده، و آنکه می‌پندارد بسیار رفته متکبّر و کودک است. 

این که دیگران را به راه خود بیاورم کودکی‌ست. این که دیگران را به راه خود وانهم و زندگی و مردمان را و طریقه‌ی جنبش جان‌ها را به راه خویش نظاره
در راه جهنم بودم، در آغاز نا امیدی ها،گرفتار در تاریکی تکرارها و خسته از آزار دهنده ترین دروغ هابی هوا آمدی،بر قلب نا بینایم کوفتی، رخ محبوبت را نمایاندی و دوباره دلم را عاشق کردی.عاشق حال و هوای بهشتیانت، در مسیری که راهش را مدت ها پیش به روی خود بسته بودم.میدانم نرفته ای و همین گوشه کنار،منتظر برگشتن تمام وجودم هستی.  وجود بی مقداری که با آنهمه عظمت و اعتبار و بزرگی ات، مهربان تر و عاشق تر از همه ی عشق ها صدایش کرده ای و بی جوابت گذاشته.آمدی
برای کاری که می‌خوام بکنم داره دیر می‌شه. یک بار سال کنکور، بابا حرفی بهم زد، گفت هر وقت تونستی کاری رو بکنی، همون موقع باید از شرش خلاص شی، وگرنه بعدها و بعدترها فقط و فقط شرایط سخت‌تر می‌شن. و من الان رسیدم به اون «بعدترها». یه بار فکر کنم ماتیلدا نوشته بود این‌که مسیری خلوت‌تره و کسی تا حالا از اون راه نرفته یا آدم‌های کمی انتخابش کردن، به این معنی نیست که تو نمی‌تونی یا انتخابت اشتباهه، فقط باید باور داشته باشی به خودت و انتخابت. حالا
یا لطیف...
 
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را، نشُسته می پوشمهنوز بوی تو از تار و پود زندگی ام
نرفته است که خود را به عطر بفروشمعجب مدار، از این جوششی که در من هست
که من به هرم نفس های توست که  می جوشمکجا به پیری و سستی و ضعف روی آرم
منی که آب حیات از لب تو می نوشمبه بوسه ای که گرفتم در آخرین لحظه
برای بوسه ی دیگر دوباره می کوشم...
من یه دختر چادری و شاید هم مذهبی هستم. به دلیل فرهنگ و یه سری چیزای خانوادگی خیلی از مراسمات مذهبی رو شرکت نکردم و خیلی مکان ها رو نرفتم. یکی از اون مکان ها گلزار شهداست. من تا به حال گلزار شهدا نرفته بودم (تا امروز) امروز تصمیم گرفتم برای اولین بار برم گلزار شهدای شهرمون. تا به حال نرفته بودم و نمیدونستم کجاست و چجوریه..
وقتی که رفتیم با بابام اختلاف نظر داشتیم سر اینکه گلزار کدوم طرفه! (در این حد نرفتیم و نمیدونیم!) دور و بر گلزار پر از بسیجی و ار
حالا اون‌طوری نگا نکن منو. مام همیشه انقدر درب و داغان و زوار در نرفته نبودیم که. روزای سلامت و عافیتم داشتیم. نه روزگار بد تا کرده نه هیچی. خودمون بد تا کردیم. حقیقتش الانم تو روزای سلامت و عافیتیم هنوز یجورایی، منتهی عینکمون سیاه شده، دلمونو غبار گرفته... 
ولی شما اون‌‌طور نگا نکن... بخاطر خودت میگم... 
من هستم آن اسیر نِگون در وبال خویش
چون طفل گم شدم به دل قیل و قال خویش
آن بِسملم که می تپد از بال بال خویش
حالی نمانده است که پُرسم ز حال خویش
من بی جواب می گذرم از سوال خویش

بهر تو بس که طاقچه بالا گذاشتم
هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم
من بخت خویش کشته، تو را وا گذاشتم
از خون خود حنا به کف پا گذاشتم
چون من مباد خون کسی پایمال خویش

آن کس که رو به روی تو اِستاده، آن منم
آن ناتوان که داده ز دستش توان، منم
آن کس که قهر کرده از او آسمان، منم
آن کس که جای
ممنون از کسانی که دغدغه ی شرکت در انتخابات دارند. و ممنون تر از کسانی که دغدغه ی انتخاب صحیح دارند و در صدد تحقیق هستند.
اما برادرم! دم انتخابات موقع تحقیق نیست! نماینده ی مورد نظر شما کسی است که در غیر این شرایط تبلیغاتی درباره ی او تصمیم گرفته باشی!
چرا؟
واضح است!
چون موقع انتخابات تبلیغات است که حرف اول را می زند. شاید قورباغه را رنگ کردند و به اسم قناری به ما قالب کردند!
موقع انتخابات چرب زبانی ها شروع می شود؛ محبوبترین افراد آنهایی می شوند ک
کوچیک بودم، جمعه بود. 
شایدم نبود، یادم نیست.
بابام خونه نبود، یا مسافرت بود، یا سرکار. اینم یادم نیست.
مامانم خواست مارو ببره حرم، سر یک چیزی بهونه گرفتم و با لجبازی گفتم نمیاام.
مامانمم دست X رو گرفت و دوتایی خونه رو ترک کردن، پشیمون بودم از رفتارم، دلم بیرون رفتن رو میخواست، حرم رو میخواست. 
رفتم پنجره که رو به خیابون باز میشد رو به سختی باز کردم و داد زدم 
مامااااان! برگردین، منم میخوام بیاااااام.
و زدم زیر گریه.
ولی مامانم نبود.
بعد دقایقی
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
 
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
 
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
 
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
 
-ف.میم.
از نود و هفت همین برام کافیه که آرزوهای جدید پیدا کردم؛ برای قبلِ بیست و پنج سالگی، برای من و مهرو، برای تنها من. همین بس که اومدم و حس می‌کنم پنجره‌ها رو باز کردم و بهار دم در، شکوفه‌ها نشسته روی درخت، حیاط بزرگ خیس این‌جا منتظر برای رسیدن روزهای نو. در جریان یه سالِ دیگه تموم می‌شم، با همه خاطراتی که فراموش می‌شن و با تمام حس‌هایی که تا عمر دارم، هر کجای دنیا هم که برم، می‌دونم متعلق به من‌ان. یک بارِ دیگه فقط منم و من؛ و چه اشکالی داره،
سلام 
امروز شنبه بود ولی شبیه جمعه بود.از اون جمعه‌ها که نه دل گرفته،نه مغز خسته‌س نه خوشی نه کلا هیچی.بی همه چیزی یجورایی.
حال اکثریت مقیم ساکن خوش نیست.خالی بندیای مشاور را باور کرده و به آینده دل می‌بندد.
 پل گلدن گیت ندیده از دنیا نریم،پیپیر نداده نریم،مک‌دونالد نخورده نریم،کربلا نرفته نریم،نمایشنامه ننوشته نریم،این چنین رقصیدن میانه زمین آرزو به دل نریم،کنسرت علی عظیمی و نامجو نرفته نمیریم،دو نفره نخندیده نمیریم،لپ طفل خود را نکش
سلام بر دل خونِ امامِ معصومی
که سوخت از ستم و جورِ همسر شومی
کنار محتضر آواز و رقص و پاکوبی؟!
عجب طریقه ی آزارِ غیر مرسومی!
کسی توجهی اصلا نمی کند این جا
به سوزِ پاره جگرهای مردِ مسمومی
دوباره روی زمین ظرف آب می ریزند...
به پیش تشنه، چه رفتار زشت و مذمومی 
چه فرق می کند اصلا هلال یا که کنیز؟
قرار نیست که آبی رسد به مظلومی
ندارد او به برش خواهری چنان زینب
کنار بستر او نیست اُم کلثومی
چگونه جسم رشیدش به پشت بام رسید؟!
چه ماجرای پُر ابهام و غیر مفهوم
ممنون از کسانی که دغدغه ی شرکت در انتخابات دارند. و ممنون تر از کسانی که دغدغه ی انتخاب صحیح دارند و در صدد تحقیق هستند.
اما برادرم! دم انتخابات موقع تحقیق نیست! نماینده ی مورد نظر شما کسی است که در غیر این شرایط تبلیغاتی درباره ی او تصمیم گرفته باشی!
چرا؟
واضح است!
چون موقع انتخابات تبلیغات است که حرف اول را می زند. شاید قورباغه را رنگ کردند و به اسم قناری به ما قالب کردند!
موقع انتخابات چرب زبانی ها شروع می شود؛ محبوبترین افراد آنهایی می شوند ک
دو باره کسب ثواب هزار حج کردم                   طواف قبر تو یا ثامن الحجج کردم
ما حج که نرفته ایم اما کافی است                  یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را                              یک گوشه ی ایوان طلا بنویسند
ما شیعه که نه...ولی شما راضی شو             ما را زمحبان شما بنویسند
راضی نشوی که خادمان نامم را                   از دفتر نوکران جدا بنویسند
گفتم که پس از مردن من جای دعا               روی کفنم رضا....رضا....بنویسند
متن کامل مداحی 
تا می بینم یه زائری راهی کربلا میشه
با زیارت نرفته ها دل من همنوا میشه
اگه رفتی زیر قبه ی حسین یادم کن
اگه رفتی توی بین الحرمین یادم کن
میون سینه زنی و شور و شین یادم کن
یادم کن تو دلمه غم اربابم
یادم کن کنار حرم اربابم
التماس دعا زائر کربلا
بیخیال دنیا فقط غصه من شده همین
نمیشه انگار امسالم کربلا باشم اربعین
رسیدی به موکب امام رضا یادم کن
شب جمعه رسیدی به قتلگاه یادم کن
تل زینبیه و پایین پا یادم کن
باز روی لبمه قسم اربابم
یادم ک
کنار کوچه منتهی به خونمون یه پارکه که وقتی برف میاد عجیب نمایی میشه یه سال اگه اشتباه نکنم 86 قبل از دومین برف بزرگ رشت. یه برف حدودا سبک بیست سانتی متری اومد همه پارک سفید شد درختای کاجم کاملا سفید شدن با این که حتی پایه درختام زیر برف نرفته بودن. ما بچه های کوچه هم اون مناطق از سر بی کاری و تعطیل شدن مدارس چرخ میزدیم و برف بازی می کردیم. یه آقایی رو دیدم گوشیش (اون زمان گوشی لمسی کم بود از این نوکیاها داشت) رو درآورد شروع کرد از کوچه عکس گرفتن. او
بسم الله
دو تا حوض از اشک تو چشماش
دو تا رود از سرچشمه اون حوضای پر اب
قاب گرفتن عکس یه حرم رو که سرخی پرچمش
رنگ غروب زده به این دریاچه های نمکی و 
کویر خشک گونه ها رو شالیزار کرده از امواج غم 
و موج موج حرارت دلش رو به بازی گرفته تو کنج این غربت جا موندگی 

پ.ن اول : حرارتاً قُلوبِ کل مومنِِ و مومنه .... هوای نوکرات و داری مگه نه ؟؟ هوای نوکرات و داری مگه نه ؟؟؟
پ.ن دوم: به سلیمان جهان از طرف مور سلام ..
پ.ن سوم: هر که دل آرام دید . از دلش ارام رفت
خوابیدم تا یک ظهریک پاشدم نهار خوردم دو رفتم کتابخونه تا پنج
تقریبا دو جلسه فیزیو عصب خوندم
کولر روشن بود آی خنک بود آی حال کردم
دیگه پنج کتابخونه تعطیل شد اومدم خوابگاه
جههههننننم واقعی
انقدرم این دختره در رو باز کرد و من بستمش دیگه تستیسش رو نداره بازش کنه الان به باز کردن پنجره بالا سرش اکتفا کرد
آخه صبحم با صدای پر زدن تو فضای تختم بیدار شدم
دختره م بیدار شد فک کرده بود زیر تختم دارم بایه چی ور میرم که صدا داده
من میگفتم پرنده تو اتاقه
اون
توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!
بعد از شاید ده روزبچه ها مرسی که هستید و حالم رو پرسیدید.
اون پست واسه این نبود که کامنتهای "نرو ، بمون" دریافت کنم واقعا. میخواستم بی خبر نرفته باشم
چیز خاصی واسه نوشتن ندارم.حس نوشتنم پریده
اما به قول خودتون حیفه این همه خاطره رو یهو حذف کنم.
اینجا پابرجاست
من هم فعلا خاموشم.
اما به خودم جلوی شما قول میدم که هروقت حس حرف زدن و نوشتنم برگشت اولین جایی که میام اینجا باشه :*
باز هم مرسی *_*
من هیچ وقت سراغ نواختن سازی نرفته بودم و حس‌های جمله نشدم رو با نواختن جبران نکرده بودم. مثل بعضی که می‌نوازن و از صداش حظ می‌برن من بلد نبودم سازی بنوازم. حالا اما دست‌هاش رو می‌گیرم و نگران حس‌های جمله نشدم نیستم. حالا می‌نوازم. کلاویه‌های دست‌هاش رو از بَرَم..  
به همه ماچ عید دادیم، همه، همممهدر حد سلام احوال پرسی به سلول ها سر زدیمصبحونه شیرکاکائو و ناهار آب‌هویج خوردیم
به توصیفات نچسب آدم ها حول سفر های خارجه و گردش های عجیبشون تو عید گوش دادیم و به همه ی ددر های نرفته مون فکر کردیم
به بحث ظاهرا تموم نشدنی مردها حول چیپ استقلال گوش دادیم
به عینک دور مشکی "ه" روی میز روبرویی خیره شدیم و به کار بدمون فکر کردیم....

رونوشت به "ه"، میز روبرویی؛ من آدم پست فطرتی ام...ببخشید
سلام
امشب، شب تولد توست
حواسم هست، یادم نرفته
حتی هدیه هم برات انتخاب کردم
صددرصد هم میدونم‌ ازش خوشت میاد
ولی
فقط انتخاب کردم
نیستی که باشم و پیشونیتو ببوسم و ذوق زدت کنم
من جای خالی تورو هر لحظه کنارم احساس میکنم
تو چی؟ جای خالی منو پر کردی؟
ته قلبت که مال من بود
الان کسی خونه کرده؟
دردودل زیاده
ولی چشمام‌ تار شده
نمیتونم بیشتر از این بنویسم
فقط خواستم بگم
تولدت مبارک زندگی
ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺩﺧﺘﺮ ﻪ ﻭﻗﺘ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﺒﻨﻪ ﺩﻟﺶ ﺮ ﻣﺸﻪ ﺑﺮﻩ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﻭﻟ ﻧﺠﺎﺑﺘﺶ ﻧﻤﺬﺍﺭﻩ !ﺑﻪ ﺳﻼ‌ﻣﺘ ﺴﺮ ﻪ ﺣﺘ ﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﻭﻟ ﺎﺵ ﺑﻔﺘﻪ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻣﺪﻩ !
..
به سلامتی مورچه که گریه کرد ولی هیچکس اشکشو ندید!
..به سلامتیه اون لامصبی که از زندگیم رفت اما هنوز از این دل لعنتی نرفته !!!
..
به سلامتی اونیکه تا بود امید بود… آرامش بود… رویا بود ولی خاطره شد… بغض شد… درد شد…
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدایم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل‌ با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان
زمانی که جسم مغلوب روح شود به محض اراده و تصور مکان بعید، روح جسم را به همراه خود می برد بلا مهلتٍ ، چنانکه فرضا خیال جایی کنیم اگر خیال ما قوت داشته باشد به محض خیال باید جسم ما در آنجا به تبعیت روح فورا حاضر شود. (۱)
گوهر شب چراغ صفحه ۲۷۶
مرحوم محمد حسن نیستانکی نایینی
پ، ن:
(۱)- چون به مظاهرت جذبه و محبت علوی و مطاوعت شریعت مصطفوی شخص به مرتبت انسلاخ دست یافت، تواند به عزیمت خویش سیر در اقطار و اکناف عوالم بکند و بدایع ابداع را مشاهده نماید، ولک
 
بالاخره فردا تعطیل نشد و بالاخره انگار قراره ببینمش. حالا نه که خیلی دست پر دارم میرم پیشش!
حداقل برم سوغاتیشو بدم انقد کشتم خودمو براش!
 
رفتم نمایشگاه نقاشی شون، چرا نسل مینیاتور کارها منقرض نمیشه؟!
یوسف و زلیخا با چشمای مغولی رو کجای دلمون بذاریم؟! (یعنی در دوره سلطه مغول به ایران این چشم تنگ وارد مینیاتور ما شده و نرفته دیگه که نرفته که نرفته! وا بده دیگه هموطن هنرمند!)
چهار تا بچه گربه کز کرده بودن گوشه نمایشگاه، بیرون سرد بود. فک کنم به
اول. بیا یک بعدازظهرِ آفتابی بگریزیم. روزی پس از باران، درحالی‌که کسبهٔ بازار با کسالت توی دکان‌هایشان نشسته‌اند از جنوبِ شهر خارج شویم. برویم و برویم تا به دریا برسیم. فکر می‌کنم که دریا شروعِ آرزوست.
آخر. بیا نیایستیم، راه‌های نرفته صدایمان می‌کنند. 
در این مطلب دانلود اهنگ کنار منیو کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم برای دانلود در سایت بلاگ ترانه قرار داده می شود
دانلود اهنگ کنار منیو کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم 
دانلود آهنگ جدید آصف آریا به نام پایتم من Download New Music Asef Aria - Payatam ... کنار منی و کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم یجوری پیگیر تو شدم همه فهمیدن
 دانلود آهنگ پایتم من از آصف آریا با کیفیت عالی,دانلود موزیک ایرانی,دانلود ... کنار منی و کنار توام تورو میخوامت من واسه خودم
تا حالا سه نفری من و خواهرم و بابام جایی نرفته بودیم.من هیچ وقت از شاگرد نشستن(صندلی کنار راننده) خوشم نیومده به خاطر همین رفتم عقب.مامانم یه بالش و پتو برام گذاشته.همه وسایلمو جا گیر می کنم و بعد مانتومو به گیره کنار دستگیره بالای پنجره آویزون می کنم..در موقعیتی نیستم که زاحت بگیرم بخوابم ولی خب دراز می کشم..گوشم رو که رو بالش میذارم صداها رو واضح تر میشنوم .. صداها آزار دهنده تر میشن ولی حواسم میره پی فکرهای تو سرم ..پی بغل کردن و ماچ های محکم ا
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله . . باید رفت، باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت... . باید موند، باید پایِ این روضه ها تا ابد موند... . . یه عده پایِ حق که میرسه فراری و یه عده پایِ حق که میرسه فدایی ان چه کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلا نرفته ها که کربلایی ان.... . . سفر بخیر، جوونی که شدی عاقبت به خیر سفر بخیر، به مقصدت رسیدی مثل زهیر سفر بخیر سفر بخیر.... . . . اصلا این شعر رو برای من و تو خوندن، برای من...یه عده پایِ حق که میرسه فراری و... . برایِ تو یه
سلام و صبح بخیر دوستای گلم.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
برای این که نگران نشین اومدم اینجا هم اطلاعیه بذارم.
امروز میثم سرکار نرفته و متاسفانه نمیتونم پست بنویسم.
ااز دیشب هم نخوابیدم و الان که هفت و نیم صبحه تازه دارم میخوابم.
ددوستای گلم بازم اوضاع میثم پیچ خورده از نظر مواد و حال دلم خوب نیست.لطفا  برام دعا کنین.
فردا هم که میرم خونه ی مامانم.انشاالله پنجشنبه پست این هفته رو مینویسم.
می خواهم بگویم ....
فقر همه جا سر می کشد 
فقر گرسنگی نیست 
عریانی هم نیست 
فقر چیزی را نداشتناست ولی ان چیز پول نیست 
طلا و غذا نیست 
فقر همان گرد و خاکی ایست که بر کتاب های فروش نرفته ی یک کتاب فروشی می نشیند 
فقر تیغه ی برنده ی ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد می کند 
فقر کتیبه ی سه هزار ساله ایست که روی ان یادگاری نوشته اند 
فقر پوست موزی ایست که از پنجره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود 
فقر شب را بی غذا سر کردن نیست
فقر ر
نازنینا! من به آغوشت بهار آورده ام،
یک دل شوریدة پر از شرار آورده ام.
مست از جام جمال و سرخوش از یاد خوشت،
یک دم از بهر طرب یاد خمار آورده ام.
از دلم بردی قرار و صبر و آرام مرا،
در دل شیدا و پرشورت قرار آورده ام.
از کنار درد و غمهای جهان بی کنار
در کنار تو دمی خود را کنار آورد ه ام.
از خود و از کلفت دنیای غم آلود خود
بر جهان بی غبار تو فرار آورده ام.
شاد باش و شاد باش و شاد مان و شاد زی،
شعر پرسوز دلم را من شعار آورده ام.
اینجا هیچ چیز طبیعی نیستژانرد : وحشت و تخیلی پارت: اول ✅ فصل دومنویسنده : امیرحسین
صدای عجیبی توی گوشم بود صدای بوق های پی در پی سرم درد می کرد انگار به جیرجیرک توی مغزم بود!چشمامو به آرومی باز کردم همه چیز تار بود کم کم مانیتور و سرم و ... رو کنارم تونستم ببینم صدای بوق صدای دستگاه بود !ترسیدم که حتما منو گرفتن دوباره برگردوندن بیمارستان!که صدای یکی توجه ام رو جلب کرد که داد زد: به هوش اومد به هوش اومد....هنوز چیزی دقیقا یادم نماید که چه جوری شد بی
 
میگن کار میکنی برای اینکه بهتر زندگی کنی اما خوب که چشتو وا میکنی میبینی فقط همون کارو کردی و زندگی نکردی اصلا یادت رفته که داشتی کار میکردی که چیکار کنی ! 
اصلا وقتی برات باقی نمیمونه که بشینی فکر کنی چی دلت میخواد؟ الان میتونی چی کنی که بهت خوش بگذره ؟ فقط خسته و غرغرو میشی با یه عالمه برنامه ی اجرا نشده ...
کتابِ نخونده ، فیلمِ ندیده، کافه ی نرفته، دوستِ ندیده، گپِ نزده ! 
قبل تر حساسیت داشتم حتما هیأت برم امام صادق، هم اونجا کسی آشنا نبود که وسط مراسط گل گفتگو بشکفد، هم اینکه به نظرم مداح وقتی تاریخ اسلام خونده داستان با سند ضعیف تحویل نمیده که اشک ازمون بگیره، هم اینکه حال و هوای خوبی داشت، بعد تر که ازدواج کردم همسر نظرش اینه راه دور بریم کلی وقت ازمون تلف می‌شه، اون وقت رو مطالعه کنیم.
نمی دونم درسته که دلم بخواد یه هیأت خاصی برم یاته، مثلا هیأت آیه الله جاودان، یا امام صادق یا... 
و نمی دونم اینکه به رغم دلم
"... تا مردم به آگاهی نرسیده‌اند و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی نشده‌اند و از مرحله‌ی تقلید و تبعیت از شخصیت‌های مذهبی و علمیِ خود که جنبه‌ی فتوایی و مقتدایی دارند...( فراتر نرفته اند)  رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعه‌هایی در یک کلمه عبارت است از: وارد کردنِ واقعیت‌های ناهنجارِ موجود در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیِ توده. .علی شریعتیمجموعه آثار ۴، ص ۹۴
 
.
"... تا مردم به آگاهی نرسیده‌اند و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی نشده‌اند و از مرحله‌ی تقلید و تبعیت از شخصیت‌های مذهبی و علمیِ خود که جنبه‌ی فتوایی و مقتدایی دارند...( فراتر نرفته اند)  رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعه‌هایی در یک کلمه عبارت است از: وارد کردنِ واقعیت‌های ناهنجارِ موجود در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیِ توده. .علی شریعتیمجموعه آثار ۴، ص ۹۴
 
باید واسه امتحان یکشنبه بمونم...مقاله هم باید یکشنبه ارائه بدم....از صبح خیلی  بیدارم و الان چشمام باز نمیمونه از شدت خواب....عاقلانه ترین کار یه چرت نیم ساعته س...اما نمیتونم قبلش اینا رو نگم.
با بی معرفتی هم مسابقه رو رفت و هیچی نگفت...هم دیشب و با دوست جدیدش رفت...امروز هم اومده داره تعریف می‌کنه برام...چیکا کنم...دست بزنم برات...
ینی تو ده دقیقه حرف سه بار این نکته رو گفت که با ماشین اون رفته و با بچه ها نرفته...خب که چی...خوش به حالت....
منم نیومدم...چرا
امشب اصلا دلم نیومد برم بیرون.حوصلم نشد.رفتیم بیرون میشه گفت خوب بود از وقتی ک برگشتع بودم جایی نرفته بودم همش گوشی گوشی گوشی. منو با یکی معرفی کردن بنظر پسر خوبی بود. شبیه تو بود ی سری رفتاراش.
خلاصه ک قرار شده یکی دو روزی فکر کنم.با فاطمه هم قرار شده هفته ای ۲.۳ بار بریم بیرون.امروز در کل از بقیه روزهای این هفته بهتر بود یکم دلم باز شد.تازه فهمیدم چیزی ک ادم رو روانی میکنه همین گوشی هست ک تو مدام میگفتی چرا نمیری تو نت
دقیقا الان یک ماه هست که دست و دلم به مطالعه آزاد نرفته و وقتم رو دارم به بطالت تمام می گذرونم،قرار بود بعد از سفر کربلا یک بازنگری در خودم انجام بدم ببینم با خودم چند چندم؟!،به همین بهانه دست از مطالعه کشیدم تا کمی بیشتر درباره آموخته هام فکر کنم...و الان نه چیز جدیدی یاد گرفتم و نه بازنگری درباره خودم انجام دادم و نه درباره آموخته هام فکر کردم...
ادامه مطلب
میگفتن گربلا نرفته ها راحت ترن هرچند که دوست داشته باشن برن
میگفتیم این حرفا چیه میزنید   میگفتن هروقت رفتی میفهمی . الان که هر دفعه  میرم همش گیج میزنم . وقتی هم که برگشتم تازه میفهمم کجا بودم.
در کل کربلا نرفتن یه غمه ولی رفتن صدتا
امسال هم که به لطف خدا کلی برنامه ریزی کردم تا ازین قافله عظیم و غیر قابل وصف جا نمونم.
دیگه بقیه کارها دست خود ارباب هست.
بمیرم در کنار تو،
کنار بی غبار پربهار تو.
کناری که پر از احساس رؤیایی و ارمان است،
کناری که کنارش از هوسهایی گل افشان است،
کناری که بهای صد جهان است.
تو در باغ هوسهای دل من گل فشان مان!
هوسها پیر گشته، تو جوان مان.
ترا تا هر نفس بینم،
ترا در جام زیبای نگاه خویش سرشار هوس بینم،
ترا چون ساغر لبریز ارمان دلم سرشار می خواهم.
ترا هر ساعت و هر لحظه و هر بار می خواهم،
ترا بسیار می خواهم.
تو با من باش، هر دم باش، امان از قصد دشمن باش!
امید روشن قلبم در این د
ممنون از کسانی که دغدغه ی شرکت در انتخابات دارند. و ممنون تر از کسانی که دغدغه ی انتخاب صحیح دارند و در صدد تحقیق هستند.
اما برادرم! دم انتخابات موقع تحقیق نیست! نماینده ی مورد نظر شما کسی است که در غیر این شرایط تبلیغاتی درباره ی او تصمیم گرفته باشی!
چرا؟
واضح است!
چون موقع انتخابات تبلیغات است که حرف اول را می زند. شاید قورباغه را رنگ کردند و به اسم قناری به ما قالب کردند!
موقع انتخابات چرب زبانی ها شروع می شود؛ محبوبترین افراد آنهایی می شوند ک
{مهدویت در قرآن - شماره 4}
(جزءچهارم)
«بَلی إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَهِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُسَوِّمینَ» *۱
امام باقر(ع) فرمودند: «همانا فرشتگانی که در روی زمین، در روز (جنگ) بدر حضرت محمد را یاری نمودند، هنوز بالا نرفته اند و بالا نخواهند رفت تا اینکه صاحب این امر را یاری نمایند و آن‌ها پنج هزار فرشته هستند.» *۲
از یاری رسانندگان حضرت مهدی عجل الله فرجه در قیام ایشا
عصری رفتیم بیرون. فکر کن تو این بارون. البته بد نبود روحیه ام عوض شد یه ذره هم پیاده روی کردم تو بارون. رفتیم تلو از تلو لواسون بعدم خونه :/ تو ماشینم وایسادیم چایی خوردیمو تو راهم تخمه و میوه :دی و این واقعا ابتکار فوق العاده ای بود برای یه عیدی هیچ جا نرفته!!
همین. الانم میخوام بشینم سر کارم. سرم تو لاک خودم باشه کار خودمو کنم. غر نزنم و خب امسالم اینجوریه دیگه نمیشه عوض کرد شرایطو ولی خودمو که میتونم بهتر کنم که. 
.:.داستان راههای نرفته ی این مسیر پر ز شوق جاری برآمده از کوههای کله قندی غوطه ور در دریای دل این بار برایم از تک راهی ازین نقطه آغاز شده. بس که چه شیرین است این ایام. 
.::.آدمک معمولی پر التهاب روزهای دلواپسی این بار راه خود را از شالوده ی یک بنای ساده پایه میگذارد. میرود که فقط از دست ندهد آنچه را ک هم اکنون نیز نداردش.
.:::.محبت را پیدا کرده ام اگر پشتش افکار پلید دام گستردن یک انسان از جنس زن نباشد، خوبی را دیده ام اگر از روی علاقه بوده باشد، زیبای
دیروز از مرکز مشاور زنگ زدن رو گوشیم
همون مرکز مشاوری که مشاور اول بود و ما چند سال مثل بز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! می رفتیم اونجا
گوشی رو برداشتم
میگه چرا نوبت داشتی نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میگم من؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه بله
همکارش از اون طرف میگه آقا بود نوبت گرفت
منشی پافشاری میکنه که به مرحوم بگو چرا نیومده!!
گفتم ببخشید خودتون زنگ بزنید!!
شماره خواست که دادم
ساعت سه و نیم بود زنگ زدن
مرحوم برای ساعت سه نوبت گرفته بوده و نرفته!!

ادامه مطلب
 
وصیت نامهبسم الله الرحمن الرحیمپس از شهادتم چشم های مرا باز بگذارید تا بدانند که این راه را با آگاهی و چشم باز انتخاب کرده ام و دستهایم را بیرون بگذارید تا بدانند به خاطر دنیا به این راه نرفته ام و دنیا پرستان بدانند که چیزی با خود نبرده ام و مشتانم را گره کنید تا ظالمان و کافران و منافقان بدانند که جسم بی جان من نیز لحظه ای آرام نخواهد بود .یاورمعروف خانی
 
♦️ثروتمندزاده اى در کنار قبر پدرش نشسته 
بود و در کنار او فقیرزاده اى که او هم 
در کنار قبر پدرش بود.
 
 ثروتمندزاده با فقیرزاده مناظره مى کرد
 و مى گفت: صندوق گور پدرم سنگى
 است و نوشته روى سنگ رنگین است. 
 
مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در
 میان قبر، خشت فیروزه به کار رفته است، 
ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و 
مشتى خاک، درست شده، این کجا و آن کجا؟
 
فقیرزاده در پاسخ گفت: 
تا پدرت از زیر آن سنگ هاى سنگین 
بجنبد، پدر من به بهشت رسیده 
 
سعدی
فضیلت زیارت امام رضا علیه السلام (به روایت اهل سنت عمری)
جوینی از علمای بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
٤٦٧- أنبأنی الشیخ كمال الدین علیّ بن محمد بن محمد بن محمد بن وضّاح الشهربانی، أنبأنا مؤرخ بغداد الإمام محبّ الدین محمد بن محمود بن الحسین بن النجار إجازة، قال: أنبأنا الإمام أبو الفتوح ناصر بن أبی المكارم المطرّزی إجازة، أنبأنا الإمام أخطب خوارزم أبو المؤیّد الموفّق بن أحمد المكی، ثم الخوارزمی، قال: أخبرنی الشیخ الزاهد الحافظ أبو الحس
خودمو بغل کرده بودم. اشکام بی صدا میریخت. سرمو نمیاوردم بالا که نگاهم به نگاه مامان و بابا گره نخوره. داشتم به جمله ی "اشکهایی که بعد از شکست میریزید همان عرقهاییست که نریخته اید" فکر میکردم. میپرسیدم واقعا همینطوره؟ و راستش به نظرم اومد که این جمله غلط باشه. احتمالا تنها نفری که وقتی نتیجه شو دید، به جای کم کاری ها، تلاش هاش اومد تو ذهنش من بودم. اون لحظه داشتم به تمام پنج صبح هایی که بیدار میشدم و درس میخوندم فکر میکردم. داشتم به چرتهای ده دقی
مرد نقاب دار به طرف در رفت و دستش را بالا ارود. در بدون هیچ صدایی باز شد. او خطاب به پسر گفت:
_بهت بگم،دانش اموزای اونجا خیلی افاده این،فکر نکنم باهاشون کنار بیای...
پسر با بی حوصلگی گفت:
_تا حالا صدبار بهم اینو گفتی.
مرد نقاب دار پسر را به داخل خانه هل داد و پرسید:
_دستور العمل رو که یادت نرفته؟
پسر با سر جواب منفی داد. مرد لبخندی سرسری به او زد و در باران غیب شد. پسر اهی کشید و به طرف پذیرایی رفت. تلویزیون برفکی تنها منبع نور پذیرایی ببودفتاریکی دیگ
تا یادم نرفته بهتون بگم برای دانلود فیلم ایرانی تبسم تلخ از وبسایت شب دی ال دیدن کنید
این وبسایت یکی از بهترین وبسایت های حاضر در زمینه 
دانلود فیلم های با کیفیت هستش
فیلم هایی که در این وبلاگ دیده میشن
همگی از مضمونی هنرمندانه برخوردارند
مضمون اون ها اینقدر دقیق و زیبا انتخاب شده که میتونه چراغ راهی باشه برای تمامی کسانی که به دیدن فیلم علاقه دارن
دانلود فیلم تبسم تلخ (سینمایی)
رو بهتون گفتم از shabdl پیگیری کنید
هم رنگ زیبای وبسایت
و هم مخاط
توی کرمان به هر کسی گفتیم تا جیرفت رفته‌ایم تعجب می‌کرد. پشت‌بندش می‌گفت: اوه اوه جیرفتی‌ها... خیلی دعوایی‌اند. اتفاقی برایتان نیفتاد؟ یک راننده‌ی اسنپ یاد یکی از همکلاسی‌های دانشگاهش افتاده بود که جیرفتی بود و چاقوکش هم بود. می‌گفت جیرفتی‌ها این شکلی‌اند. خیلی از کرمانی‌ها هم اصلا خودشان تا به حال جیرفت نرفته بودند. اما شنیده بودند که مردمان خوبی ندارد و همین را هم تکرار می‌کردند.هفته‌ی پیش سر ناهار با بهزاد و امیرحسین حرف کشید به
در موتور هایی که با سوخت جامد کار میکنند، زمانی که طول می کشد تا کل سوخت مصرف شود چیزی حدود 3 دقیقه است(بسته به حجم موتور) و افزایش این زمان، چند صد سال است که متخصصان احتراق را به خود مشغول کرده است. نظریه های مختلف، ایده های جدید و هزاران راه حل دیگر باعث شده که به عمر کاری موتور اضافه شود ولی هیچوقت از چند دقیقه بالاتر نرفته!
 
به حال خودم نگاه می کنم میبینم چقدر به موتور های سوخت جامد شبیهم! تمام شتاب گرفتنم فقط چند دقیقه است و خوب بعدش موتور
در طول این سال ها  وقتی مامان بعد از نبرد یک تنه با کار خانه کم می آورد و در رخت خواب می افتاد و ما هم گیج و سرگردان دنبال زودپز و هاون و ادویه و گوشت خورشتی و سبزی سوپ و آش و... می گشتیم و هر ثانیه دعا می کردیم مامان زودتر خوب شود تا از این اوضاع داغان و شلم شوربا نجات پیدا کنیم.دقیقا همان لحظه ها با هم تصمیم می گرفتیم که از این به بعد هر کدام گوشه ی کاری را بگیریم تا به آن اوضاع نیفتیم.دو سه روز اول خوب پیش می رفت و بعد دوباره و دوباره  از زیر کار در
به لطف یک دوست مجازی که دست کمی از یک دوست حقیقی ندارد،ما هم راهی جشنواره فجر شدیم.
فیلم { درخت گردو} ..کارگردان { محمد حسین مهدویان} .. اکران {حوزه هنر اسلامی.}
سوار مترو و ایستگاه فردوسی پیاده شدم.هنوز یک ربع وقت داشتم و شروع کردم به یک پیاده روی تقریبا آهسته.تا حالا حوزه هنرهای اسلامی نرفته بود.تمام مسیر تصویرش را توی ذهنم می کشیدم که رسیدم جلویش.چقدر قشنگ بود،چقدر معماری و طراحی اش دلنشین بود.توی حیاط جلوی ساختمان هایی که هرکدام یک قدی کشیده
سرانجام بعد از دو سال زحمت و بی خوابی کشیدن، آخرین پاک نویس رمانم هم تمام شد ومن افتادم دنبال این که یک ناشر حسابی گیر بیاورم و کتابم را چاپ کنم .
اولش فکر می کردم مشکل اصلی برای یک نویسنده، نوشتن کتاب است; اما بعد فهمیدم که چاپ کتاب، از نوشتن آن سخت تر است . از کلاس های دانشگاهم زدم و کلی این طرف و آن طرف دویدم . به همه ناشرینی که اسمشان را شنیده بودم رو انداختم; اما مثل این که ناشرها اهل رمان چاپ کردن نبودند . بعضی ها هم تا می فهمیدند که این رمان ا
ساری و واتساپ که با هم جمع شوند، تشکیل گروه واتساپ ساری را میدهند و شما بچه های خوب ساری میتوانید در این گروه واتساپی و در کنار هم جمع شوید و با هم چت کنید.
دورهمی واتساپ ساری میتونه به شما کمک کنه تا یک گروه خوبی رو تشکیل بدین و در کنار هم چت و گپ دوستانه داشته باشید و از بودن در کنار هم لذت ببرید.
چت و گپ ساری در واتساپ بسیار لذت بخش است و یک نوع سرگرمی هم می باشد که شما میتوانید از بودن در کنار هم لذت برده و روزهای خوشی را تجربه کنید.
ساری و چت دخ
یکی از دغدغه های زندگی در ایران خرید لوازم خوبه. لوازم خوب یعنی وسایلی که شما حاضری پول زیادی بابتش بدی در عوض مدت زمان بیشتری ازش استفاده کنی یا اینکه از راحتی بیشتری برخوردار باشن و یا هردوی این موارد رو باهم داشته باشن. مثلا کفش یکی از این موارده. شما حاضری پول بیشتر بدی و جنس اصل بخری که پات راحت باشه و دوام بیشتری داشته باشه تا اینکه پول کم بدی و کفش زود پاره بشه و از فرم بیوفته و دیگ بدرد نخوره و مجبور باشی یه کفش دیگه بخری. 
پس شما سعی میک
شنبه نرفته بودم باشگاه
نمیدونم برنامه شنبه ها چیه
هفته آینده شنبه باشگاه تعطیله
دوشنبه ها با توپ و میله مربی کار میکنه
چهارشنبه ها با وزنه و کش
انگشت اشاره دست چپم از شدت کار کردن با وزنه بی حس شده
نمیدونم چرا آنقدر کار کردن با وزنه رو دوست دارم
کلاس قبلی حرکات اصلاحی که میرفتم عشق می کردم می رسیدیم به حرکت با وزنه
ادامه مطلب
با دقت بخوانید: روحانیت متعهد همیشه کنار مردم هستند
«و از کوچه و خیابان تا مسجد و محراب امامت جمعه و جماعات و از دفاتر کار و محل خدمت تا خطوط مقدم جبهه‌ها و میادین مین، خون پاک شهدای حوزه و روحانیت افق فقاهت را گلگون کرده است و در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی نیز رقم شهدا و جانبازان و مفقودین حوزه‌ها نسبت به قشرهای دیگر زیادتر است. بیش از دو هزار و پانصد نفر از طلاب علوم دینیه در سراسر ایران در جنگ تحمیلی شهید شده‌اند و این رقم نشان می‌دهد که
بسم رب الحسین ع
 
خوب بالاخره نظر حضرت ارباب شامل حال مهاجرین عزیز هم شد.
از منابع خبری رسمی شنیدیم و دیدیم و خواندیم که ویزای اربعین برای مهاجرین افغانستانی مقیم ایران هم لغو شد.
وافعا خبر خوشحال کننده و عالیی بود که شنیدم.
خدا خیر دنیا و آخرت به بانیان این امر خیر بده.
امروز که این پست و میذارم شنبه 9 شهریور 1398 هست که میشه شب اول محرم الحرام 1441
از خدا میخوام بحق حسین ابن علی علیه السلام امسال زیارت اربعین در کربلا رو قسمت همه کنه . چه اونی که ر
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
-ف.میم.
باید پذیرفت گاهی اوقات به غیرت دستان نویسنده ای بر می خورد وقتی او را ناتوان از نوشتن خطاب می کنند . و چه زیباست کسی بیاید و تو را به نوشتن سوق  دهد . زنگ بزند وبخواهد که از او بنویسی . از ویژگی هایش ،حال و هوایش .،و احساسی که به او داری . اگرچه این منگنه گذاشتن را هم تایید نمی کنم اما معترفم که خواسته ی زیبایی ست . انگار کسی می خواهد که بخشی از دغدغه ی فکریت شود انقدر که از او بنویسی . تو را بخواند و دلش هزار راه نرفته را برود . 
شاید برای توی نویسنده
اگر می‌خواهید بفهمید کسی را دوست دارید، یا عاشق‌اش هستید، به ۹ تفاوت عشق و دوست داشتن نگاهی بیندازید:۹ تفاوت عشق و دوست داشتن
۱. در کنار کسی که عاشق‌اش هستید، قلب‌تان تندتر می‌تپد، ولی در کنار کسی که دوست‌اش دارید، فقط خوش‌حال می‌شوید.
۲. در کنار کسی که عاشق‌اش هستید، زمستان مثل بهار می‌شود، ولی در کنار کسی که دوست‌اش دارید، زمستان فقط یک زمستان زیبا می‌شود.


ادامه مطلب
عصبانیت زلیخا از تدبیر یوسف!
خانم #کتایون_ریاحی بازیگر نقش زلیخا در فیلم یوسف پیامبر با عصبانیت شدید از عملکرد روحانی خواستار برخورد مجلس با او شد! خانم ریاحی، این روحانی که توسط دوستانش به یوسف پیامبر تشبیه شد، همانی نیست که برایش لباس بنفش پوشیدید؟! این آش دهن‌سوز دست‌پخت شما سلبریتی هاست. این مجلس هم دسته‌گلِ شماهاست. انتظار بیهوده نداشته باشید. سعی کنید به رای خودتان احترام بگذارید. با روحانی تا ۱۴۰۰ شعار شماست. یادتان که نرفته؟ #نتیج
فکر میکنید چی شد؟؟؟
همین الآن یه نفر از پنجره خونه مون اومد بالا و از لای پرده داشت تو خونه رو نگاه میکرد!!! چهرش تو تاریکی پشت پنجره مشخص نبود. فکر کردم داداشمه و شوخیش گرفته، ولی شک کردم، آخه داداشم که از خونه بیرون نرفته بود! بدو بدو رفتم تو آشپزخونه و دیدم داداشم اونجاست! بهش گفتم یکی پشت پنجره است!! سریع دوید تو کوچه! ولی طرف در رفت! داداشم گفت یه پسر حدودا 17 ساله بوده
 
یاد داستان اسکارلت (بر باد رفته) افتادم که یه دزدی تو شهر پیدا شده بود که
 
وَ رُوِیَ‏ أَنَّهُ مَرَّ الصَّادِقُ ع بِقَوْمٍ وَ قَدْ مَاتَ لَهُمْ مَیِّتٌ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ وَ عَزَّاهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: «یَا هَؤُلَاءِ إِنَّ الْمَوْتَ‏ لَیْسَ‏ بِکُمْ‏ بَدَأَ وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَى فَهَلْ کَانَ مَیِّتُکُمْ یُسَافِرُ؟» قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: «فَعُدُّوا هَذَا مِنْ بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ قَادِمُونَ.»
 روضةالواعظین‌وبصیرةالمتعظین، ج‏۲، ص۴۸۹
 
نقل شده اس
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
بسم الله الرحمن الرحیم
دور زندگی می کنیم، از همه ی خانواده
دیشب وقتی پدربزرگ و مامان جون و خاله هات داشتن با دخترک خداحافظی می کردن.
می گفت منم میخوام بیام گچساران
بهش می گفتن مامان نمیاد ها!
می گفت چرا میاد
شب که توی گهواره تکونش می ئادم باهام اتمام حجت می کرد که من فردا می خوام با پدر بزرگ و مامان جون و مامان ع برم گچساران
صبح بعد از نماز صبح راه افتادن همه و رفتن
دخترک توی گهواره خواااب...
چقدر ئل مامان جون و پدربزرگ نرفته براش تنگ شده بود
چقد
مادر سلام...من بیش از آنچه تصور می کردم،بی تابم...دست کم حالا ک هنوز نرفتهفکرش را نمی‌کردم که چشم هایم ببارند...مادرامشب همه از رخسارمحال درونم را فهمیدند...من از ناشکری بیزارمو شوقی در درونم دارماز تجربه ی این دلتنگی ها...هر کس رنجی دارد و چ نیکو که رنج منفراق باشدنه چیز دیگر...مادربی قرارم...بغض دارم...اشکبارم...و این را به کسی جز شمانمیخواهم بگویم...*گفت: یابن الشبیب....پس بگو حال زینب(سلام الله علیها)لحظه ی دور شدن از اربابشچگونه بود؟آهههه.....آه از
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
عاقا امروز  داشتم توی پست های پیش نویس شده سالها قبلم توی همین وبلاگ میگشتم اون روزا که  هنوز اینستا نرفته بودم یه عالمه پست پیش نویس شده قدیمی دارم برای سالهای نود و چهار و پنج که بعد از ترک وبلاگ هیچ وقت ثبت نشد بین اون پستا این دست نوشتم رو پیدا کردم خیلی خوشم اومد نمیدونم کی این رو نوشتم ولی خب جالب بود برام تصمیم گرفتم امروز انتشارش بدم 

من برایت یک غزل گفتم 
یک غزل ساده 
یک غزل بی ادعا 
یک غزل از جنس شبهای بلند بی تو در آوار سرد آرزو هایم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها